1. فریاد زیر آب
ضیافتهای عاشق را
خوشا بخشش خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق
برای گم شدن دریا
چه دریایی میان ما
خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل
خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر بیدار
اگر مستم اگر هشیار
مرا یارای بودن نیست
تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من
من تن خسته را دریاب
مرا همخانه کن تا صبح
نوازش کن مرا تا خواب
همیشه خواب تو دیدن
دلیل بودن من بود
چراغ راه بیداری اگر بود
از تو روشن بود
ضیافتهای عاشق را
خوشا بخشش خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق
برای گم شدن دریا
نه از دور و نه از نزدیک
تو از خواب آمدی ای عشق
خوشا خودسوزی عاشق
مرا آتش زدی ای عشق
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن خوشا از عاشقی مردن
2. وطن
وطن پرنده پـَــر در خون
وطن شکفته گـل در خون
وطن فلات شهید و شب
وطن پا تا به سر خــون
وطن تـــرانه زنــدانی
وطن قصیده ویــرانی
ستارهها اعدامیان ظلمت
به خاک اگرچه میریزند
سحر دوباره بر میخیزند
بخوان که دوباره بخواند
این قبیــله قربانی
گل سرود شکستن را
بگو که به خون بسراید
این عشیره زندانی
حرف آخــر رستن را
با دژخیمان اگر شکنجه
اگر بند است و شلاق و خنجر
اگر مسلسل و انگشتر
با ما تبـــار فدایی
با ما غرور رهایی
به نام آهن و گندم
اینک ترانه آزادی
اینک سرودن مردم
امروز ما امروز فریاد
فردای ما روز بزرگ میعاد
بگو که دوباره میخوانم
با تمــامی یارانم
گل سرود شکستن را
بگو که به خون میسرایم
دوباره با دل و جانم
حرف آخــر رستن را
بگو به ایران، بگو به ایران
3. زندونی
وقتیکه دل تنگه فایدهاش چیه آزادی
زندگی زندونه وقتی نباشه شادی
آدم که غمگینه دنیا براش زندونه
مابین صد ملیون بازم تنها میمونه
دنیای زندونی دیواره
زندونی از دیوار بیزاره
پرنده که بالش میسوزه
دل غم به حالش میسوزه
آخه مرگه واسهاش رهایی
پرنده که بالش میسوزه
آدمی که شادی نداره
به خدا آزادی نداره
میکنه زندگیش رو زندون
آدمی که شادی نداره
دنیای زندونی دیواره
زندونی از دیوار بیزاره
هوای قفس کشنده
بیرون پر از درنده
کجـــــا بره پرنده
دنیای زندونی دیواره
زندونی از دیوار بیزاره
4. حادثه
گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی، خواب و سرابی
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابی است که در سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گـل به زمین است
نقش تن ماری است که در خوابِ کمین است
در هر قدمت خاک هر شاخه سر دار
در هر نفس آزاد هر ثانیه صد بار
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش
گفتم که عطش میکشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمهای آنجاست
گفتی چو شدی تشنهترین قلب تو دریاست
گفتم که در این راه کو نقطه آغاز
گفتی که تویی تو خود پاسخ این راز
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش
5. شقایق
گوهر خود را هویدا کن
گوهر خود را هویدا کن کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن کمال این است و بس
چند میگویی سخن از درد و عیب دیگران
خویش را اول مداوا کن کمال این است و بس
پند من بشنو بجز با نفس شوم بدسرشت
با همه عالم مدارا کن کمال این است و بس
چون به دست خویشتن بستی تو پای خویشتن
هم به دست خوشتن وا کن کمال این است و بس
دلم مثل دلت خون شقایق
چشمهام دریای بارون شقایق
مثل مردن میمونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من یکی دوتا نیست
آخه درد من از بیگانهها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستهاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق وای شقـــایق
گـل همیشه عاشـــق
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا
نظرات شما عزیزان: